سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عشق بابا
همواره بیندیشید که آن مایه زندگانی دل [امام حسن علیه السلام]

نویسنده: علیرضا خوش  جمعه 89/2/17  ساعت 12:45 صبح

به نام خدایی که دعای کوچولو ها رو سریع جواب میده

سلام بچه ها حالتون خوبه؛ حال من که خوب نیست می دونید چرا ؛چون من دو شبه که تب و حالت تهوع دارم

چهارشنبه بابا و مامانی منو به درمانگاه بقیّةالله بردند دکتر برام سُرم نوشت .سُرم رو زدم اومدیم خونه نصف

 شب حالم بدتر شد حرارت بدنم (تب) بیشتر از 100 شد بدنم آتیش می گرفت تا اینکه بابا و مامان تصمیم

گرفتند که منو ببرند به بیمارستانِ کودکان .اونجا حالم خوب نبود غیر نوبت رفتیم پیش دکتر و دکتر هم گفت ببرید

اورژانس و سپس آزمایش و نهایتاً گفتند در خون من عفونتی دیده شد یعنی عفونت خونی دارم و الآن تو 

بیمارستان بستری ام .بچه های خوب، الآن تو بیمارستان ها خیلی بچه های هم سن و سال من و شما

 هستند که منتظر مستجاب شدن دعای شما به إذن خدای بزرگ اند،پس بیایید برا همه مریض ها دعا کنیم،

برا من هم دعا کنید که فردا مرخص بشم خیلی خسته شدم .ای خدای خوب و مهربون همه بچه ها رو شفا

بده؛ الهی آمین     



نویسنده: علیرضا خوش  دوشنبه 89/2/6  ساعت 1:57 صبح

                      سلام بچه ها

من روز جمعه به اتفاق مامانی ام به تهرون رفتیم حتماً میگید چرا رفتید. میگم عجله نکنید.

 قراره بچه دایی علی ام روز شنبه به دنیا بیاد و ما هم به اصطلاح رفتیم به پیشبازش.البته دایی علی ام بچه دیگری هم داره به نام حانیه که اون الآن کمی شیطونه و منو هم اذیت میکنه ولی من سعی می کنم که اون رو دعوا نکنم هر چه باشه من ازش بزرگترم . 

روز شنبه فرا رسید و زن دایی با مامان بزرگم که بهش مادرجون میگم رفته بودند به بیمارستان و بچه ناناز و گوگولی منگولی به دنیا بیاد که دنیا اومد ومن بیمارستان نرفتم و با حانیه تو خونه مشغول بازی بودیم که مامان گفت بچه ها بچه به دنیا اومد اون هم دختر.دایی علی ام 2 تا دختر داره و دایی ابراهیمم 2 تا پسر داره مثل عمه من که تو قم زندگی میکنه. بچه ها من مجبورم با مامانم این روزها تهرون باشیم و بابایی به خاطر درس هاش باید تو قم تنها باشه و بعضی وقت ها که بابام زنگ میزنه دلم براش خیلی تنگ میشه .چکار کنم .هر بچه ای که خونه دایی میاد با باباش میاد آخه بابام .... 

آره این هم شد داستان بچه به دنیا آمدن دایی علی ام.

             تا داستان دیگه خدا نگهدار.




لیست کل یادداشت های این وبلاگ

اولین استخر زندگی من
داستان یا حسین برهنه
شعر برف اومد...
شعر دویدم به کربلا رسیدم
وزغ ها و قورباغه ها
[عناوین آرشیوشده]


 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت



اوقات شرعی


تعداد کل بازدید
74713
تعداد بازدید امروز
21
تعداد بازدید دیروز
12

درباره خودم
عشق بابا
علیرضا خوش
سلام بچه ها حالتون خوبه اسمم کربلایی علیرضاست. 5 ساله ام و درشهر مقدس قم به همراه بابایی و مامانی ام زندگی می کنم. دوست دارم بعد از خوندن مطالبم اگه تونستید پیام هم بدین. از همه شما ممنونم.
لوگوی خودم
عشق بابا


لوگوی دوستان



دوستان
آبجی معصومه





فهرست موضوعی یادداشت ها
آخ جون دوچرخه . ابلیس - عابد -درخت- خشم - خدا -انفاق - صدقه- پیامبر . اولین استخر زندگی من . اومدن محمد یاسین . این هم به دنیا اومد . بابام تنبیه شد . بچه ها کجایید بیایید برای.... . بهلول و داروغه بغداد . پیرمرد - دخترک - زیبایی - عصا . تیزهوشی کودک . جمعه بیمارستان تعطیله . چاپخونه - دزدی-مال حلال و حروم . حکایت جالب درویشی که عاشق پادشاه شد . خاطره اخلاقی – معرفتی دکتر هاروارد کلی و یک لیوان شیر . خدا - نامه - خانواده - دعا خواب - سلام . داستان یا حسین برهنه . دختر - معلم- حضرت یونس - شکم نهنگ - . دروغ های مادر- مهر مادر- جلیل کیان مهر- درد و رنج مادری . دستنوشت اول برای بچه ها . دندان های مادر بزرگ . شعر برف اومد... . شعر دویدم به کربلا رسیدم . شهید دوران- بغداد- سالن اجلاس- سال 61- نیروی هوایی . عکس بابایی . عکس روز پدر . قصه و کودکان، ادبیات کودکان، شجاعت و... . من و دایی عباس . هزار بوسه برای پدر . وزغ ها و قورباغه ها . یک فرشته کوچک .

آرشیو
اسفند 1388
فروردین 1389
اردیبهشت 89
خرداد 89
تیر 89
مرداد 89
شهریور 89
آبان 89


اشتراک