نویسنده: علیرضا خوش یکشنبه 89/6/21 ساعت 3:42 عصر
به نام خدا
مامان همیشه می گوید وقتی که می خواهی بخوابی جورابهایت را در بیاور ، سنجاقهایت را از موهایت باز کن ، عینک را بر دار و لباس راحت بپوش .
امروز یک چیزی را فهمیدم مادر بزرگ علاوه بر این کارها یک کار دیگر هم می کند. مادر بزرگ همه دندانهایش را هم از دهانش در می آورد . حتماً می خواهد خستگی دندانهایش در برود.
اما من هر چه سعی می کنم نمی توانم این کار را بکنم شاید به خاطر این که هنوز بچه هستم.
حتماً من هم هر وقت بزرگ شوم می توانم موقع خواب دندانهایم را در بیاورم
اولین استخر زندگی من
داستان یا حسین برهنه
شعر برف اومد...
شعر دویدم به کربلا رسیدم
وزغ ها و قورباغه ها
[عناوین آرشیوشده]