نویسنده: علیرضا خوش چهارشنبه 89/10/22 ساعت 3:27 عصر
به نام خدا
سلام به شما دوستان سفید زمستانی ام
الحمدلله دیشب و امروز تو شهرمون قم برف خیلی سنگینی اومده و من بعد نماز صبح به اتفاق بابا و مامانم رفتیم تو کوچه و مامان چند تا عکس یادگاری از من و بابا گرفت.
ساعت حدود 9 صبح من و مامان رفتیم پشت بوم خونه هر کدومون یک آدم برفی درست کردیم .بعد نماز ظهر بابا که از سرکار برگشت رفتیم پشت بوم و کمی برف بازی کردیم که من یک گلوله برف رو به طرف بابا پرتاب کردم که به عینکش خورد و اونهم خوشحال
شد و سه نفری برف بازی کردیم.حالا یک شعر کودکانه هست که شما هم اگر بخونید به یاد دوران کودکی خودتون می افتید . اون شعر اینه:
برف آمده شبانه رو پشت بام خانه
برف آمده رو گلها رو حوض ها و باغچه ها
زمین سفید ،هوا سرد ببین که برف چه ها کرد
رو جاده ها نشسته رو مسجد و گلدسته
برف قاصدِ بهاره زمستان ها می باره.
إن شاءالله قلبتون همیشه مثل برف سفیدِ سفید باشه.
خدانگهدار همه تون
اولین استخر زندگی من
داستان یا حسین برهنه
شعر برف اومد...
شعر دویدم به کربلا رسیدم
وزغ ها و قورباغه ها
[عناوین آرشیوشده]