نویسنده: علیرضا خوش شنبه 90/10/17 ساعت 4:34 عصر
بسم الله الرحمن الرحیم
روز چهارشنبه 30/9/90 من به همراه بابایی و امیرعلی دوستم از مدرسه با ماشین روانه منزل شدیم. نزدیک چهارراه بیمارستان که به آن چهارراه قرآن و عترت بود، امیر علی گفت: علیرضا! پشت ماشین چه نوشته شده است. و من گفتم:نوشته: یا حسین برنده! یکدفعه زدیم زیر خنده. بابایی که پشت
ماشین داشت رانندگی میکرد خیلی خندهاش گرفت. اما امیرعلی گفت: علیرضا اشتباه گفتی. نوشته شده که یا حسین شهید. و من که اشتباه خوانده بودم گفتم باشه. یا حسین شهید. اینجا بود که به اشتباه خودم پی بردم و معذرت خواهی کردم ولی همچنان بابایی و امیر علی از سخنم میخندیدند. بابایی میگفت: علیرضا! من شنیدم که گفتی یا حسین برهنه. ولی من به او گفتم نه بابایی. گفتم یا حسین برنده.
با گفتن این جملات به سمت خانه حرکت کردیم و تو راه سه نفری صحبت میکردیم تا اینکه امیرعلی به خونه رفت و ما هم به خونه رسیدیم.
اولین استخر زندگی من
داستان یا حسین برهنه
شعر برف اومد...
شعر دویدم به کربلا رسیدم
وزغ ها و قورباغه ها
[عناوین آرشیوشده]