نویسنده: علیرضا خوش پنج شنبه 90/11/13 ساعت 10:40 صبح
به نام خدای مهربان
روز 3 تیرماه 1390 شنبه ساعت چهار بعد از ظهر به همراه بابایی طاهرم قرار بر این گذاشتیم که با هم به استخر برویم. دو نفری سوار ماشین شدیم و به طرف استخر که در خیابان شاهد شرقی نیروگاه میدان امام حسین علیهالسلام در مجتمع فرهنگی نور بود، رفتیم.
منتظر ماندیم تا مسئول فروش بلیت بیاید و دو بلیت بگیریم و برویم داخل استخر.
تا به حال استخر ندیده بودم. ولی دریا چند بار رفته بودم چون باباییام بچه شمال ایران، مازندران، ساری بود و او چندین بار میرفت و هر وقت به ساری میرفت به دریا هم سری می زد.
مسئول باز کردن درب استخر آمد. بچهها دور هم به ترتیب صف ایستادند و یکی یکی وارد فضای استخر میشدند تا اینکه نوبت من و بابایی شد. بلیت را دادیم و خوشحال شدم که وارد استخر میشوم.
یک جالباسی و کمدی را انتخاب کردیم و لباسهایمان را از تن بیرون آوردیم و با رفتن به زیر دوش و شستن پا به داخل استخر رفتیم.
جای خیلی زیبایی بود و اولین باری بود که وارد آن میشدم. میترسیدم ولی بابایی با من شوخی میکرد و در بعضی موقعها سرم را کلاه میگذاشت و میگفت بیا روی دوشم و اون هم مرا پرتاب میکرد به داخل آب. خیلی وحشتناک بود. امّا خیلی خوش میگذشت. با چند نفر هم سن و سال خودم رفیق و دوست شدم. و در کنار استخر که نیم متری بود شنا میکردم.
بعد از یک ساعت و نیم، نوبت استخر ما تمام شد. رفتیم زیر دوش و سپس لباس پوشیدیم و آمدیم بیرون استخر و بابایی هم برای اینکه این روز خوش و یک روز به یادماندنی برایم باشد بستنی و کلوچه و … خرید و سپس به منزل برگشتیم.
اولین استخر زندگی من
داستان یا حسین برهنه
شعر برف اومد...
شعر دویدم به کربلا رسیدم
وزغ ها و قورباغه ها
[عناوین آرشیوشده]