نویسنده: علیرضا خوش دوشنبه 89/2/6 ساعت 1:57 صبح
سلام بچه ها
من روز جمعه به اتفاق مامانی ام به تهرون رفتیم حتماً میگید چرا رفتید. میگم عجله نکنید.
قراره بچه دایی علی ام روز شنبه به دنیا بیاد و ما هم به اصطلاح رفتیم به پیشبازش.البته دایی علی ام بچه دیگری هم داره به نام حانیه که اون الآن کمی شیطونه و منو هم اذیت میکنه ولی من سعی می کنم که اون رو دعوا نکنم هر چه باشه من ازش بزرگترم .
روز شنبه فرا رسید و زن دایی با مامان بزرگم که بهش مادرجون میگم رفته بودند به بیمارستان و بچه ناناز و گوگولی منگولی به دنیا بیاد که دنیا اومد ومن بیمارستان نرفتم و با حانیه تو خونه مشغول بازی بودیم که مامان گفت بچه ها بچه به دنیا اومد اون هم دختر.دایی علی ام 2 تا دختر داره و دایی ابراهیمم 2 تا پسر داره مثل عمه من که تو قم زندگی میکنه. بچه ها من مجبورم با مامانم این روزها تهرون باشیم و بابایی به خاطر درس هاش باید تو قم تنها باشه و بعضی وقت ها که بابام زنگ میزنه دلم براش خیلی تنگ میشه .چکار کنم .هر بچه ای که خونه دایی میاد با باباش میاد آخه بابام ....
آره این هم شد داستان بچه به دنیا آمدن دایی علی ام.
تا داستان دیگه خدا نگهدار.
اولین استخر زندگی من
داستان یا حسین برهنه
شعر برف اومد...
شعر دویدم به کربلا رسیدم
وزغ ها و قورباغه ها
[عناوین آرشیوشده]