سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عشق بابا
پسرکم! ... برادرت را به اعتماد دوستی میان خودتان، ضایع مکن ؛ زیرا آن که حقّش را ضایع کرده ای، برادرت نیست . [امام علی علیه السلام ـ در وصیّت خویش به فرزندش محمّد حنفیه ـ]

نویسنده: علیرضا خوش  یادداشت ثابت - شنبه 91/6/5  ساعت 6:21 صبح

                                  به نام خدای خوب و مهربون

امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگاهت می کردم، امیدوار بودم که با من حرف بزنی،حتی برای چند کلمه، نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروزدر زندگی ات افتاد،از من تشکر کنی، اما  متوجه شدم که خیلی مشغولی، مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی، وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که  بایستی و به من بگویی: “سلام”، اما تو خیلی مشغول بودی، یک بار مجبور شدی منتظر شوی و برای مدت یک ربع کاری نداشتی جز آنکه  روی یک صندلی بنشینی، بعد دیدمت  که از جا پریدی، خیال کردم میخواهی چیزی را به من بگویی، اما تو به طرف تلفن  دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات با خبر شوی.

* *تمام روز با صبوری منتظرت بودم، با آن همه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلاً وقت نداشتی با من حرف بزنی، متوجه شدم قبل از نهار هی

دور و برت را نگاه میکنی، شاید چون خجالت می کشیدی، سرت را به سوی من خم نکردی.

* *تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری، بعد از انجام دادن چند کار، تلویزیون را روشن کردی، نمی دانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟ در آن چیزهای زیادی نشان می دهند وتو هر روز مدت زیادی را جلوی آن می گذرانی، در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذت میبری، باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه میکردی، شام خوردی و باز هم با من صحبتی نکردی.

* *موقع خواب، فکر می کنم خیلی خسته بودی، بعد از آن که به اعضای خوانواده ات شب به خیر گفتی، به رختخواب رفتی و فوراً به خواب رفتی، نمی دانم که چرا به من شب به خیر نگفتی، اما اشکالی ندارد، آخر مگر صبح به من سلام کردی؟!

* *احتمالاً متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام، من صبورم، بیش از آنچه تو فکرش را میکنی، حتی دلم می خواهد به تو یاد دهم که چطور با دیگران صبور باشی، من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم، منتظر یک سر تکان دادن، یک دعا، یک فکر یا گوشه ای از قلبت که به سوی من آید، خیلی سخت است که مکالمه ای یک طرفه داشته باشی، خوب، من باز هم سراسر پر از عشق منتظرت خواهم بود، به امید آنکه شاید فردا کمی هم به من وقت بدهی.

* *آیا وقت داری که این نامه را برای دیگر عزیزانم بفرستی؟ اگر نه، عیبی ندارد، من می فهمم و سعی می کنم راه دیگری بیابم، من هرگز دست نخواهم کشید.*

*دوستت دارم، روز خوبی داشته باشی…* *دوست و دوستدارت: خدا*




لیست کل یادداشت های این وبلاگ

اولین استخر زندگی من
داستان یا حسین برهنه
شعر برف اومد...
شعر دویدم به کربلا رسیدم
وزغ ها و قورباغه ها
[عناوین آرشیوشده]


 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت



اوقات شرعی


تعداد کل بازدید
73188
تعداد بازدید امروز
2
تعداد بازدید دیروز
9

درباره خودم
عشق بابا
علیرضا خوش
سلام بچه ها حالتون خوبه اسمم کربلایی علیرضاست. 5 ساله ام و درشهر مقدس قم به همراه بابایی و مامانی ام زندگی می کنم. دوست دارم بعد از خوندن مطالبم اگه تونستید پیام هم بدین. از همه شما ممنونم.
لوگوی خودم
عشق بابا


لوگوی دوستان



دوستان
آبجی معصومه





فهرست موضوعی یادداشت ها
آخ جون دوچرخه . ابلیس - عابد -درخت- خشم - خدا -انفاق - صدقه- پیامبر . اولین استخر زندگی من . اومدن محمد یاسین . این هم به دنیا اومد . بابام تنبیه شد . بچه ها کجایید بیایید برای.... . بهلول و داروغه بغداد . پیرمرد - دخترک - زیبایی - عصا . تیزهوشی کودک . جمعه بیمارستان تعطیله . چاپخونه - دزدی-مال حلال و حروم . حکایت جالب درویشی که عاشق پادشاه شد . خاطره اخلاقی – معرفتی دکتر هاروارد کلی و یک لیوان شیر . خدا - نامه - خانواده - دعا خواب - سلام . داستان یا حسین برهنه . دختر - معلم- حضرت یونس - شکم نهنگ - . دروغ های مادر- مهر مادر- جلیل کیان مهر- درد و رنج مادری . دستنوشت اول برای بچه ها . دندان های مادر بزرگ . شعر برف اومد... . شعر دویدم به کربلا رسیدم . شهید دوران- بغداد- سالن اجلاس- سال 61- نیروی هوایی . عکس بابایی . عکس روز پدر . قصه و کودکان، ادبیات کودکان، شجاعت و... . من و دایی عباس . هزار بوسه برای پدر . وزغ ها و قورباغه ها . یک فرشته کوچک .

آرشیو
اسفند 1388
فروردین 1389
اردیبهشت 89
خرداد 89
تیر 89
مرداد 89
شهریور 89
آبان 89


اشتراک